موش داستان خوان

ساخت وبلاگ
شعبده_باز#M_ Azizof"طاسین" )چمباتمه در ابژه(و لنگ‌ها‌یی که جهانرا می‌لنگد همراه با تیمور [لنگ]که ما ، قبلِ معنا در خُسران بودی‌م سوال را (؟)شِلپ‌شِلپ حروف کفِ ادعا می‌ریزد ورگبار تِلق‌تُلق بر سقفِ حلب موش داستان خوان...ادامه مطلب
ما را در سایت موش داستان خوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5azizofc بازدید : 162 تاريخ : جمعه 24 اسفند 1397 ساعت: 8:14

اطلاعات ...اطلاعات                                                      دختری درمن روزنامه می خواند و من اطلاعات بالا می آورم درمیان منجلاب استفراغ معشوقه ای حقیقت را به رویا فروخت و بورس تنهایی نز  موش داستان خوان...ادامه مطلب
ما را در سایت موش داستان خوان دنبال می کنید

برچسب : اطلاعات,اطلاعات, نویسنده : 5azizofc بازدید : 208 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 18:52

آه کوتاه                                                                      زندگی؛ زنی ست فاحشه که درمن زنا را عشوهِ می ریزد و مدام غسل می دهد خود را درزیردوش تنهایی دلم دامنش را که بالا می دهد ارز  موش داستان خوان...ادامه مطلب
ما را در سایت موش داستان خوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5azizofc بازدید : 195 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 18:52

    وز وز وز مگسی می خندد و دستانش را برای ضیافتی به هم می مالد بیدخت پلک بست من از پلکش به اعماق زمین رفتم صدای باد با نجوای هاروت و ماروت یکی بود تمامی اجنه ها جشنی گرفته بودند نقطس با زهره شراب می خورد & موش داستان خوان...ادامه مطلب
ما را در سایت موش داستان خوان دنبال می کنید

برچسب : طلسماتٍ, نویسنده : 5azizofc بازدید : 164 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 18:52

با خودت که مبنای جنگ گذاری سمت خودویران گری افراطی می روی ؛شاید به دلیل این که می دانی برنده قبل از جنگ زندگی ست ؛بیشتر کمک می کنی تا هر بلایی سرت می خواهد در بیاورد کم نگذارد یک نوع هم دستی از نوع دشمنی د&# موش داستان خوان...ادامه مطلب
ما را در سایت موش داستان خوان دنبال می کنید

برچسب : روزگاری,روزگاری, نویسنده : 5azizofc بازدید : 211 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 18:52

جوشاندم جهان را همراه با آمپولی دیازپام و همه خود را فروییدم در رگ غم در رگان خشکیده آه نئشه شد زندگی از رّشک مرگ آری زندگی در خودتر از مرگ بُود گر تو نباشی چُرت زدم حسرت را ،همه آرزوهای ناکام را قسم به موش داستان خوان...ادامه مطلب
ما را در سایت موش داستان خوان دنبال می کنید

برچسب : نوستالژی, نویسنده : 5azizofc بازدید : 200 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 18:52

  شیطان کوچکی؛ خدایی بزرگ را سرفه می کرد سرفه ها پرواز کردند در قاب خواب عجوزه یی هر شب در خواب مردی ؛ طناب دار حلاج را میبُرد خلط شده بودم در فکرکسی که نمی دانم کیست و توهمی که ابتدای حقیقت بود طناب پار& موش داستان خوان...ادامه مطلب
ما را در سایت موش داستان خوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5azizofc بازدید : 225 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 18:52

اطلاعات ...اطلاعات                                                      دختری درمن روزنامه می خواند و من اطلاعات بالا می آورم درمیان منجلاب استفراغ معشوقه ای حقیقت را به رویا فروخت و بورس تنهایی نزول کرد به زیرقیمت دنیا کلاه برداری بوسه های عشقش را حراج کرد به امید تجاوزشده بود درسفارت خانه خدا دخترمی خواند ومی خواند من دخترک درپیچاندم درروزنامه کنارعکس فراری قاتلی من و قاتل پیر شدیم اما دخترهنوز زیباست؛ قرمزی ماتیکش روی روزنامه را زردید وگونه های من را سرخید... ... س به دوباره تمام اطلاعات را خوردم تا قاتل را فراری دهم...عزیزفـــــ موش داستان خوان...ادامه مطلب
ما را در سایت موش داستان خوان دنبال می کنید

برچسب : اطلاعات فناوری اطلاعات,اطلاعات, اطلاعات,اطلاعات روزنامه اطلاعات, نویسنده : 5azizofc بازدید : 310 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 15:45

    وز وز وز مگسی می خندد و دستانش را برای ضیافتی به هم می مالد بیدخت پلک بست من از پلکش به اعماق زمین رفتم صدای باد با نجوای هاروت و ماروت یکی بود تمامی اجنه ها جشنی گرفته بودند نقطس با زهره شراب می خورد هو هو هو هوی باد غارغار غار کلاغان و زوره سگی می آمد از چهل دختران نوای چنگ می آمد تکیه ظلمات بود ؛ جعفر جنی روزنامه را در سکوت می خواند اما پژواک افکارش بلند در سرسرا پیچید از پنچره صدایی آمد ظهور دجال در چاه اصفهان به آینه نگاه کردم چشمی بر پیشانیم می درخشید صدای باد با فریادها قرین شده بود از تمام صورتم چرک می ریخت با خون در سرم موش داستان خوان...ادامه مطلب
ما را در سایت موش داستان خوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5azizofc بازدید : 150 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 15:45

با خودت که مبنای جنگ گذاری سمت خودویران گری افراطی می روی ؛شاید به دلیل این که می دانی برنده قبل از جنگ زندگی ست ؛بیشتر کمک می کنی تا هر بلایی سرت می خواهد در بیاورد کم نگذارد یک نوع هم دستی از نوع دشمنی در یک بازی نابرابر بازی می کنی .گاهی یادت سیزیف می افتم آنگاه که می خواست با هزار تقلا سنگ را بالای کوه ببرد تصور کن ،همه عرق هایش را پاهای سست و بی جانش را و از همه مهمتر روح عاصی و عصیان  گرش را او را خدایان محکوم کردن که تا ابد همین کار پوچ را انجام دهد کامو برای این یرای سیزیف احترام قائل ست که او خدایان را به ریشخند گرفته بود به مانند پروتمه که آتش را ب موش داستان خوان...ادامه مطلب
ما را در سایت موش داستان خوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5azizofc بازدید : 183 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 15:45